کد مطلب:29237 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:124
4017. حكیم ابو القاسم فردوسی، بزرگ ترین حماسه سرای زبان فارسی، می گوید: مرا غمز كردند كان پر سخن كه فردوسی طوسیِ پاك جفت به نام نبی و علی گفته ام 4018. و نیز گوید: چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی كه من شهر علمم، علیّم در است به مردی نباشد چو تو آدمی گواهی دهم كاین سخن، راز اوست منم بنده اهل بیت و نبی خودْ آن روز نامم به گیتی مباد بدین زادم و هم بدین بگذرم زمانه زبون گشتی و روزگار نیامد به گیتی چو حیدر سوار جهان آفرین تا جهان آفرید حكیم، این جهان را چو دریا نهاد چو هفتاد كشتی بر او ساخته یكی پهنْ كشتی به سانِ عروس محمّد بر او اندرون با علی خردمند كز دور، دریا بدید بدانست كو موج خواهد زدن به دل گفت اگر با نبی و وصی همانا كه باشد مرا دستگیر خداوند جوی و می و انگبین اگر چشمه داری به دیگر سرای گرت زین بد آید، گناه من است دلت گر به راه خطا مایل است كه آن كس كه در دلْش مِهر علی است نباشد بجز اهرِمَن بد كُنش نگر تا به بازی نداری جهان همه نیكی ات باید آغاز كرد از این در، سخن، چند رانم همی
.
به مهر نبی و علی شد كهن
نه این نامه بر نام محمود گفت
گهرهای معنا، بسی سفته ام[2].
خداوندِ امر و خداوندِ نهی
درست این سخن، گفتِ پیغمبر است
چنین گفت پیغمبر هاشمی
تو گویی دو گوشم بر آواز اوست
ستاینده خاك پایِ وصی
كه من نام حیدر ندارم به یاد
چنان دان كه خاك پیِ حیدرم
كه حیدر زدی دست بر ذوالفقار
كه دیندار عالم بدان نامدار
دلیری چو حیدر نیامد پدید
برانگیخته موج او تندباد
همه بادبان ها برافراخته
یاراسته همچو چشمِ خروس
همان اهل بیت نبی و وصی
كرانه نه پیدا و بُن ناپدید
كس از موج، بیرون نخواهد شدن
شوم غرقه، دارم دو یار وَفی
خداوندِ تاج و لوا و سریر
همان چشمه شیر و ماء مَعین
به نزد وصی و نبی گیر جای
چنین است و این، دین و راه من است
تو را دشمن اندر جهان، خود دل است
از او خوارتر در جهان، مرد كیست؟
كه یزدان بسوزد به آتش تنش
نه برگردی از نیكی همرهان
چو با نیك نامان بُوی هم نبرد
همانش كرانه ندانم همی.[3].